دبیرستان علامه حلی

وبلاگی برای یادآوری مشق ها و اطلاعیه ها

دبیرستان علامه حلی

وبلاگی برای یادآوری مشق ها و اطلاعیه ها

فردا

سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

http://i.ytimg.com/vi/Ntc1FEsv92g/hqdefault.jpg

صدای چک چک باران روی سقف شیروانی خانه، خواب را از چشم هایم می پراند.قطره قطره از آسمان می افتند روی سقف، سر می خورند تا پایین و آواز می خوانند.جشن گرفته اند. پتو را می کشم روی سرم.ساعت از یک هم گذشته.سر شب لباس ها خودشان را از زیر اتو رد کرده اند. حالا توی کمد آویزان شده اند و حتما خواب فردا را می بینند.کوله ام، کتاب ها را کنج دلش جا داده و راحت خوابیده. همه چیز آماده است و فقط مانده تا فردا شود. چشم هایم را التماس می کنم روی هم بیفتند. می دانم خواب همین جایی همین دور و بر هاست قدم می زند و منتظر است پا بگذارد توی چشم هایم. تا می خواهد گیوه هایش را ور بکشد و بیاید توی چشمم،قطره ها های و هوی می کنند و فراری اش می دهند. ساز هایشان را کوک کرده اندو با تمام وجود می نوازند.

صدای تیک تیک ساعت با سمفونی باران قاطی شده.روی مغزم رژه می روند. عقربه ها با چشم و ابرو برایم شکلک در می آورند.می خواهند بگویند فردا نزدیک است جایی همین دور و بر ها. شاید دارد با جناب خواب گپ می زند.چشم روی هم بگذارم سر می رسد و غرقم می کند. آن وقت من می مانم و فردایی که خیلی زود رسیده و نمی دانم کجای دلم بگذارمش.ته دلم داغ شده.انگار آن تو آش بار گذاشته اند.آش ترس.

از پهلو به آن پهلو می شوم.دیشب مامان می گفت زود بخوابم تا فردا سرحال باشم.مامان نمی داند شب ها پشت پنجره ی اتام کنسرت برپاست.باز پاییز رسیده و ارکستش را هم آورده.زیر پتو نفس کم می آورم.عرق کرده ام.پتو را کنار می زنم و می روم پشت پنجره قطره ها روی ویولن هایشان آرشه می کشند.باد شروع می کند به خواندن. اپرا می خواند. آسمان طبل هایش را به صدا در می آورد. پنجره ها از سوگ ساز هایشان تر می شوند.پشت پنجره می نشینم و کنسرتشان را نگاه می کنم.عقربه ها تند تند دنبال هم می دوند.می خواهند فردا را به من برسانند قلبم به تاپ تاپ می افتد.کم کم صدای ساز هایشان کم می شود.باد اپرا یش را تمام می کند و می رود.چشم هایم تاریک می شوند.فکر می کنم باز فردا آمده و دیر شده. باز هم خواب مانده ام.کیف های مدرسه ای،یونیفرم های سرمه ای اتو خورده. ورقه های امتحان و ایکس و ایگرگ های اضافی جلوی چشمم رژه می روند.

با صدای ساعت چشم هایم را باز می کنم. کوچه رنگ گرفته. ساختمان ها طلایی شده اند.نور زردی توی اتاقم چپیده است.تاثیر کنسرت دیشب هنوز روی پنجره هست.مرد نارنجی پوشی تو کوچه روی موسیقی برگ ها آواز می خواند: شد خزان ... گلشن آشنایی

برداشت شده از مجله دوچرخه همشهری

۹۴/۰۶/۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰
school helli

نظرات  (۱)

۱۶ مهر ۹۴ ، ۲۱:۳۳ مهدیس ♥♥♥♥
مطالبی قشنگی داری همشون رو لایک کردم وبلاگت رو دنبال میکنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی